مداد شکسته

دلتنگی نویسی های ذهن پریشان من...

مداد شکسته

دلتنگی نویسی های ذهن پریشان من...

مشخصات بلاگ

دلتنگی نویسی های ذهن پریشان من...


کانال تلگرام
@ashgheaghvagar1272

آخرین مطالب



میترسم اون دنیا هم تا به ما برسه خدا یکدفعه همه نسل آدمیزاد رو نابود کنه ...
از عدم به عدم!
انوقت باید جایی به مخلوقات بعدی بگه 

من موجوداتی خلق کردم 
در حسرت و غم با وعده بهشت و دوزخ!
اما مثل سپاه جن یکباره نابودشان کردم!

راستی اون دنیا هم حسرت بهشت وسط جهنم دادنمان چه کنیم!




آدنا







وقتی گفتن هیچ موجودی امانت دار خدا نمیشد تا انسان پذیرفت همونوقت معلوم شد که انسان چقدر نسبت به خودش خسار هستش!








دلم گرفته....
و دوباره عجیب گرفته...
سالها قبل فکر میکردم عشق معجون تمام دردهاست!
امروز میدانم عشق خودش دلیل تمام درد هاست!
امروز به واژه هایی رسیدم که آنقدر تخیلی بودند که دنیا را به خنده وا میداشت!
ما آدمیان هیچوقت به هیچ چیز قانع نمیشویم!
شاید خصلتمان این است!
شاید یک روز که به ملاقات خدا رفتم بالاخره آرامش را یافتم!



آدنا









حالم خوب نیست و این ربطی به این حجم مادی ندارد!

حالم عجیب بد است!
و کاش دلیلی داشت تا بجنگم با غول نا موزون غم!



آدنا



این همه فلسفه بافی نداره!
دنیا درد است و اندوه!
اشک است و بیتابی!
چیزهای قشنگش مثل باد در گذر و زشتی هایش مثل زالو میچسبند به تن لحظه هامان!
خیالبافی میکنیم تا دردهامان کم شود....
اما حقیقت سرد سیلی میزند به باورهامان...
زندگی آدم بزرگها باتلاق دلمردگیست!



آدنا


 


از اون روزهایست که الکی الکی دل میشکند!
بی جهت بغضت میگیرد...
یکهو خودت را میبینی بین آلبوم عکس ها و اشک های لنتی که نمیدانی کی باریدی!
بعضی روزها جهنمی است که خودت مامور شکنجه خودت هستی!


آدنا



دنیا خیلی چیزها کم دارد !
مثلا بعضی روزها جسم را گوشه کمد گذاشت!
در عدم قدم زد!
به دنیای مردگانمان رفت ...
و پا گرفت تا خدا!
بعضی روزها باید با خدا جدی حرف زد
نمیدانم شاید این همه توهم را جوابی بود!




 آدنا


کودک بودیم با قصه پریان شب تا صبح غرق رویا بودیم!
گاهی سیندرلا،
گاهی دلبر،
گاهی سفید برفی...
بزرگ شدیم ...
در دنیای ماشینها و شتاب،وحشت زده از واقعیت تا خیال!
میدانم پیر هم که شدیم توی خلوتمام پری ظاهر میشود چوب دستی جادویی اش را تکان میدهد و دوباره قصر خیال جان میگیرد!
ما هنوز در قصه هامان دنبال شهر رویاهاییم!






آدنا



روزی اگر دخترم ذوق زده ازم امیر ارسلان نامدار پرسید با شور و شوق تمام عاشقانه اش را بگویم، زمزمه کنم زیر گوشش!
دخترم را پر توقع کنم یا خیالبافی! چه اشکالی دارد ؟
دخترم یاد بگیرد پرنسس است و هر سربازی ناجی خوشبختی اش نیست!
به دخترم یاد بدهیم بانو بودن را!
و وقتی انتخاب کردن به چنگ و دندان حریم قصر بسازد،حتی ویرانه را!
دخترم پی خوشبختی اصالت وار برود!







آدنا

همه آدمها اشتباه میکنند،نه اینکه از روی عمد،اما پیش می آید...
همه توی خاطراتشون نقطه های سیاهی دارند که هرشب موقع خواب بخاطرش خودشون رو محکوم میکنند...
وقتی از بالا به آدمهای دیگه نگاه کنی یک عالمه دنیا میبینی تو جود هر آدمی،
هرکی خودش رو بی عیب دید اون پر عیب ترینه!
هرکی فقط خودش رو سیاه دید اون احمق ترینه!
هرکس فقط زشتی دید اون کثیف ترینه!
دنیای آدمها رو با فکر خودمو قیاس ندیم ما خودمون پر از ابهامیم!

خدایا بابت تمام ندونسته ها و قضاوت هام العفو...آدمها العفو...



آدنا