بدرقه...
چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۵۶ ب.ظ
گاهی باید بیرون از در ایستاد کاسه ای آب بدست گرفت و بدرقه کرد خود را..
مضحک است ،میدانم...
نگاه در نگاه خود شد...
کمی بغض کرد و یکهو زد زیر گریه...
گفت: خودم جان زود برگرد، من تنهایم و چشم براهت...
و خودم بگوید: قول میدهم وقتی پیدایش کردم برگردم ،قول بده مراقب خودت باشی...
و بدرقه اش کرد...
و رفت گوشه اتاق، بالش بیخیالی زیر سر گذاشت و خوابید...
آنقدر عمیق که وقتی بیدار شدی بهار شده باشد...
و خودم از سفر برگشته باشم، با لبخندی جاودانه...
گاهی باید خودمان را به دنبال خوشبختی بفرستیم!
آدنا
- ۹۷/۱۲/۲۲